تو میروی و دیده ی من مانده به راهت ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت
ای روشنی دیده سفر کردی و دارم از اشک روان آینه ای بر سر راهت
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم بال و پر پرواز به خورشید نگاهت
آیینه ی بخت سیه من شد و دیدم آینده ی خود در نگه چشم سیاهت
چشم سیاهت ...
تو را جویم تو را خواهم من از تو دوری نتوانم
تو را جویم تو را خواهم بیا بنشین بر دامانم
آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم بال و پر پرواز به خورشید نگاهت
تو را جویم تو را خواهم من از تو دوری نتوانم
تو را جویم تو را خواهم بیا بنشین بر دامانم
تمامی آثار صوتی و تصویری منتشرشده در سایت تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشند.
کلیه حقوق مادی و معنوی برای این پایگاه خبری آوای فردا محفوظ می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید