متن ترانه فندک از پدرام یوسفی
باید ک اتش زد
خاطرات و نامههای تو را
باید اتش زد تا هروقت که خواستی، اینگونه بدون اجازه خلوتم را نشکنی و مرا ب خودت و یادت مشغول نکنی
غروب بود که رفتی... یک غروب برفی از همان وقتهاعادت کرده ام هروز غروب روی صندلی چوبی مینشینم و رفتنت را تجسم میکنم.....
راستش را بخواهی دیگر نه غروب دوس دارم نه برف را
بعد از تو من ماندم و چند نامه
من ماندم و چند عکس
من ماندم مشتی خاطره
بعد از تو
من ماندم و یک فندک!
همان فندکی که کادوی اخرین سال تولدم بود...
شاید همان روز میدانستی که یک روز هم نوبت رفتن تو فرا میرسد
شاید میدانستی که بعد از رفتنت، هر وقت دلم هوای بوسیدن لبهایت را میکند
باید ب جای ان سیگاری روشن کنم و سیگار را به جای تو ببوسم
نمیدانم! شاید میدانستی بعد از تو ب چیزی نیاز خواهم داشت که ارامم کند، به یک سوختن! به مرگی ارام به چیزی که بشود با ان خاطراتت را به دار کشید!
بعد از تو
من ماندم و یک فندک
میسوزانم؛ هرچیزی که از تو در ذهنم باشم؛ عکسهایت را، نامه هایت را
این خانه را
و هرچیزی که تو را به یاد من بیاورد
باید اتش زد هر چیزی را که متعلق به توست
متن آهنگ پدرام یوسفی فندک
دیدگاهتان را بنویسید